۱۳۸۹/۰۹/۲۸

عسلویه

بالاخره رفتم عسلویه!
برای ماموریت کاری.همیشه دوست داشتم آنجا را ببینم. با اینکه میگفتند یک کوه است و دریا و یکسری لوله بین آنها، ولی این چیزی از اشتیاقم برای دیدن آنجا کم نکرد. از چند روز قبلش سرمای بدی خورده بودم و خوب نشده بودم تاحدی که نزدیک بود رفتنم را کنسل کنم. ولی پایم که به آنجا رسید خوب خوب شدم انگار نه انگار که دو روز قبلش داشتم جان میدادم.
عسلویه جای آرامی به نظر می رسید که همه سرشان به کار خودشان بود.در شب پالایشگاهها منظره زیبایی می ساختند و این همان تصویری بود که از آنجا در ذهنم داشتم.
کمپ محل اسکان مهندسان شرکت کنار دریا بود با ساحلی آرام که هیچکس در آن نبود. به نظرم میرسید که آرامشش تمام نشدنی است. یک مدت زندگی کردن در چنین جاهایی را دوست دارم. گرچه تجربه ام در شهر آرامی مثل گوتنبرگ این را تصدیق نمی کند. ولی به هرحال شاید برای همیشه نتوانم تحملش کنم اما قطعا برای یک مدت خوب است.برای رسیدن به آرامش و دور بودن از دغدغه های شهری مثل تهران.

۲ نظر:

Unknown گفت...

با سلام..
آرزوي موفقيت و گذران اوقات خوبي در عسلويه برايتان داريم.
انجمن انديشه ورزان برنا
جوانان بخش عسلويه

علی شیرازی گفت...

ههههه عسلویه برای همون مامویت خوبه خدای نکرده 20 روز که موندین دیگه حاضر نیستید برای 20 روز دوم برید اونجا