۱۳۹۰/۰۳/۲۱

هاله رها شد...رها

دیشب هرکاری میکردم خوابم نمی برد. نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود. بعد از 2 ساعت غلت زدن دیگه کلافه شدم و دیدم دیگه فایده نداره. خوابیدن رو بی خیال شدم و رفتم نشستم پای کامپیوتر. داشتم برای خودم توی فیسبوک می چرخیدم که پیغامهای عجیبی دیدم. دیدم خیلی از همکلاسیهای مدرسه ام به یکی از بچه ها تسلیت گفتن. پیغامها رو دنبال کردم . شوکه شده بودم....
10 روز پیش خبر کشته شدن هاله سحابی در مراسم تدفین پدرش خیلی متاثرم کرده بود.حالا میدیدم که هاله  مادر همسر همکلاسیم بوده. خیلی ناراحت شدم وقتی تصور کردم که دوستم از نزدیک با چنین واقعه دردناکی روبرو شده. ولی چه زیبا از او نوشته بود.
"خدای بزرگم را شاکرم که به من فرصت دیدن و همنشینی با صداقت ، درستی و بزرگی را داد و این همنشینی را با ابدی شدن هاله برای همیشه نصیب من کرد. حالا دیگه حسرت هم سلولی های هاله رو نمی خورم. حسرت دوری از هاله را نمی خورم.
هاله تو زندگی کردنت من رو متحیر می کردی حالا هم تو رها شدنت.
اگر گریه ای هست برای حال خودمه"
چقدر زیباست که آنقدر در زیستنت خوب باشی که با رفتنت همه به نیکی از تو یاد کنند. و رفتنی چنین تاثیرگذار، بی شک برای هرکسی اتفاق نمی افتد.
روحش شاد ...