۱۳۸۹/۱۱/۳۰

یک روز لاک پشتی در پارک آبی

سپری کردن یک روز در پارک آبی Aquaventure آتلانتیس، تجربه هیجان انگیزی بود که روز آخر سفر من و خواهرم زرافه را تبدیل به یک روز به یاد ماندنی کرد.
این پارک که بزرگترین پارک آبی خاور میانه است، در پالم دبی درست کنار هتل آتلانتیس ساخته شده و طراحی فضای پارک که مثل مناطق گرمسیری است بسیار زیباست.
حرکت با تیوپ در مسیرهای پر پیچ و خم ومواج آنقدر آدم را ریلکس می کرد که دوست نداشتی تمام شود. یکی از قسمتهای جالبش تونل باریکی (به قطر یک تیوپ) بود که با تیوپ وارد آن میشدی و بعد آنقدر تاریک میشد که چشم دیگر هیچ چیز را نمیدید و شتاب حرکت و پیچ تونل آنقدر زیاد بود که توی آن تاریکی یک لحظه فکر میکردی که از توی آن زنده بیرون نخواهی آمد، بعد وارد قسمتی از تونل میشدی که از وسط یک آکواریوم خیلی بزرگ می گذشت و در حالیکه داشتی این قسمت تونل را طی میکردی در همه جهت در اطرافت ماهیها در آکواریوم شنا می کردند.
 
تالاب دلفینها که میشد از نزدیک به دلفینها غذا بدهی و با آنها بازی کنی و ساحل اختصاصی و آرامش بی نظیر آن هم به جذابیت پارک اضافه می کرد.
اول دوست داشتم سرسره بسیار بلندی که یک نفر توی آن می خوابید و از آن بالا با سرعت زیاد می آمد پایین و واقعاً دست کمی از سقوط آزاد نداشت را هم امتحان کنم ولی وقتی دیدم کسانی که از آن بالا می آمدند پایین چگونه جیغ می کشیدند از امتحان کردنش منصرف شدم.


۱۳۸۹/۱۱/۲۳

فیلتر شد!

همین امروز صبح در مسیری که هر روز از خانه می آیم سرکار، تابلوی بزرگی که تازه نصب کرده اند توجهم را جلب کرد:"  پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات (پلیس فتا) ".
وقتی رسیدم سر کار یکی از دوستان خبر داد که وبلاگت فیلتر شده! من هم بلافاصله چند تا از پست های خطرناک را حذف کردم.
ولی کل بلاگ اسپات فیلتر شده.
پی نوشت:منظورم از پستهای خطرناک، اونهایی بود که سیاسی بودن نه چیز دیگه!

۱۳۸۹/۱۱/۱۷

جایی برای زندگی

یک سفر کوتاه به یزد فرصت خوبی بود که از افکار خودم بیرون بیایم. هدف از سفر دیدن خانواده همسرم بود ولی عملاً برای من فایده های دیگری هم داشت. مثلاً اینکه خیلی از انگیزه های از دست رفته ام در حال بازگشت است.
 وقتی زندگی آرام و با آسایش  آنها را می دیدم حس میکردم چقدر زندگی در آنجا  شیرینتر و راحت تر از شهر بزرگی مثل تهران است. دغدغه هایی مثل ترافیک هر روزه و الودگی هوا و...
کلاً ریتم زندگیشان آرامتر است و به همین نسبت خودشان هم آرامش بیشتری دارند. خیلی از چشم و هم چشمی ها آنجا دیده نمی شود. من با اینکه در تهران متولد شده ام ولی دیگر تحمل شلوغیها و معضلات این شهر را ندارم. البته حدس میزنم در شهری مثل یزد هم حوصله ام سر برود چون دیگر زیادی آرام است و خیلی ازامکانات و تفریحاتی که در تهران هست را ندارد.
خلاصه اگر فرصتی برایم پیش بیاید ترجیح میدهم در تهران زندگی نکنم. 

۱۳۸۹/۱۱/۱۲

این روزها...

 این روزها برایم خیلی دیر میگذرد. نمیدانم منتظر چه اتفاقی هستم که این روزها را تمام کند. این مدت خالی از هر انگیزه ای صبح را به شب رساندم و شب را به صبح. انگار در دنیای دیگری سیر میکنم. حس نمی کنم اینجا هستم.