۱۳۸۸/۰۸/۳۰

دسته گل زودپز

دیشب خیر سرمان خواستیم زودپز جهیزیه مان! را افتتاح کنیم. زودپز مذکور از تکنولوژی خفنی برخوردار بوده و کل کاتالوگ آن هم به زبان غریب و نامانوس آلمانی می باشد! ما هم اصلا" کم نیاوردیم و گفتیم به! ناسلامتی مهندسیم ها ، کار با یک زودپززپرتی که این حرفهارو نداره. بله.....
این ریسک کردن همان و گند زده شدن به کل زار و زندگی در آشپزخانه همان! مصیبت وارده آنقدر عظیم بود که تا نصفه شب داشتیم روغنها و زردچوبه ها را از روی در و دیوار و کابینت با وایتکس می سابیدیم!
خلاصه اومدیم غذامونو زود بپزیم تا دروقت صرفه جویی کرده باشیم، اونقدر کار واسمون تراشید که نصفه شب رفتیم خوابیدیم و کم خوابی گرفتیم!

۱۳۸۸/۰۸/۲۷

تو چه حیوونی هستی؟

هیچوقت یادم نمیره، وقتی بچه بودم یه بار رفته بودم خونه دوستم و به خواهرش گفتم چقدر چشمات شبیه چشمای گاوه!!!!
فکر کن! من به نظر خودم کلی ازش تعریف کرده بودم ، چون فکر میکردم چشمهای گاو خیلی قشنگه ولی خب معلومه که اون عکس العملش چی بود. کلی ناراحت شد و قهر کرد و..
هنوز این خاصیت تو من باقی مونده و کاملا" هم ناخودآگاهه که شباهت آدما با حیوونا سریع میاد تو ذهنم.
با اینکه من اصلا" این موضوع رو بد نمیدونم  ولی فهمیدم که همه با گفتن این شباهتشون از دستت کلی دلخور میشن.
راستی اسم وبلاگم هم یه نمونشه، آخه کارام شبیه لاک پشته.

۱۳۸۸/۰۸/۲۶

غر زدن ممنوع

بارها شده که بازخورهایی از اطرافیانم گرفتم که " تو خیلی غر میزنی!". حالا نمیگم غر نمیزنم ولی اینجوری که راست راست تو چشات زل بزنن و اینو بهت بگن هم خیلی آزار دهنده س. بدترینش هم همین دیروز بود که 2 نفر بهم گفتن این دختر غرغروهه که تو یه سریال تلویزیونی بازی میکنه عین تو میمونه. این یکی خیلی ناراحتم کرد.جوری که تا شب از عصبانیتم کلی پاچه ی این و اونو گرفتم. یه دوستی دارم که روانشناس من شده! میگه تو چون خیلی کمال گرا هستی تقریبا همیشه از وضع موجود راضی نیستی. البته این بیان مودبانه همینه: "تو غرغرو هستی"
از الان به بعد برای روکم کنی بعضیا هم که شده دیگه غرزدن ممنوع.

۱۳۸۸/۰۸/۲۵

عزیزم تولدت مبارک

اولین بار بود که شاهد تولد یه نوزاد بودم. خیلی هیجان داشتم. در عرض چند ثانیه یه موجود جدید قرار بود وارد این دنیا بشه! دوربین فیلمبرداری رو داده بودیم تو اتاق زایمان که از لحظه تولد فیلم بگیرن. هیچ وقت اون لحظه ای که از پشت شیشه برای اولین بار دیدمت یادم نمیره. خیلی لحظه قشنگی بود. حالا دیگه زرافه من مامان شده بود وپدرت داشت کلی ذوق میکرد.
تویه چشم به هم زدن دکتر اومد بیرون. البته نه با روپوش سفید و اینا بلکه با پالتو و بوت پاشنه دار! پیش خودم فکر میکردم چه کار جالبی داره. روزی چند تا موجود جدید رو به دنیا میاره بعد میره خونش میگیره میخوابه! جالبه نه؟! این کار هم براش مثل جلسه های کاری  ما کاملا" عادیه و هر روز تکرار میشه.
 حالا که تو بزرگ شدی و به قول قدیمیا یه پارچه آقا شدی، یاد اون روزها منوبه هوس میندازه که دوباره خاله بشم. خیلی لذتبخشه وقتی یه بچه ای که خیلی دوستش داری دنبالت راه بیفته و هی بگه خاله خاله...





این روزها با دیدن آلما که خیلی بامزه س جدا" دوست دارم دوباره خاله بشم! جالب این جاس که خودم مبلغ پرو پا قرص تک فرزندی بودم! ولی خب بالاخره همه چیز در حال تغییره، من که مستثنی نیستم، هستم؟!

۱۳۸۸/۰۸/۲۴

من کی هستم؟


این متن نوشته خانم " بلقیس سلیمانی" یکی از نویسندگان معاصر است



من" دوشيزه مکرمه" هستم، وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و
همزمان قند توي دلم آب مي شود.


من "مرحومه مغفوره" هستم، وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ
خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم


من "والده مکرمه" هستم، وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي
خودشيريني 20 آگهي تسليت در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند


من "همسري مهربان و مادري فداکار" هستم، وقتي شوهرم براي اثبات
وفاداري اش البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه
شهر به چاپ مي رساند


من "زوجه" هستم، وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به
حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به من و دختر شش ساله ام
ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان ، بدهد


من "سرپرست خانوار" هستم، وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون
قراضه اش از گردنه حيران رد نشد و براي هميشه در ته دره خوابيد.


من "خوشگله" هستم، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق
وقت شان را بيهوده مي گذرانند.


من "مجيد" هستم، وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد
و شوهرم مرا از پياده رو مقابل صدا مي زند.


من "ضعيفه" هستم، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم
حق ارثم را بگيرند.


من "بي بي" هستم، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و
نتيجه هايم تيک تيک از من عکس مي گيرند.


من "مامي" هستم، وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازي
مي کند.


من"مادر" هستم، وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم چون آن روز به
يک مهماني زنانه رفته بودم و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم..


من "زنيکه" هستم، وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن
ماشينش در پارکينگ مي شنود.


من"ماماني" هستم، وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به
پدرشان نگويم.


من "ننه" هستم، وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم
محکم مي کنم و نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش
هستم... به آنها مي گويد من خدمتکار پير مادرش هستم.


من "يک کدبانوي تمام عيار" هستم، وقتي شوهرم آروغ هاي بودار مي زند و
کمربندش را روي شکم برآمده اش جابه جا مي کند.


من "بانو" هستم، وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته ام و هيچ مردي دلش
نمي خواهد وقتش را با من تلف بکند.


من در ماه اول عروسي ام؛ "خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمي،
عزيزم،عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و....." هستم.


من در فريادهاي شبانه شوهرم، وق دير به خانه مي آيد، چند تار موي زنانه
روي یقه کتش است و دهانش بوي سگ مرده مي دهد، "سليطه" هستم.


من در محاوره ی ديرپاي اين کهن بوم ؛ "دليله محتاله، نفس محيله مکاره،
مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و...." هستم.


دامادم به من "وروره جادو" مي گويد.


حاج آقا مرا "والده" آقا مصطفي صدا مي زند..


من" مادر فولادزره" هستم، وقتي بر سر حقوقم با اين و آن مي جنگم.


مادرم مرا به خان روستا "کنيز" شما معرفي مي کند..

مردم عروسی می گیرند ما عزا


دیگه یه مدته از دیدن عروسی ذوق که نمیکنم هیچ، دق میکنم!
پنجره رو به خیابون رو باز میکنم تا فریاد بکشم آخه مگه مریضین این موقع شب بوق بوقتون گرفته؟! که جلوی دهنمو میگیره و به زور سعی میکنه پنجره رو ببنده. میگه خب بابا عروسیشونه.
خب به من چه؟ آخه یه شب دو شب که نیست، هر شب همین بساطه. میدوم میرم طرف آیفون که از اونجا صدای اعتراضمو به گوششون برسونم، باز میاد جلومو میگیره!
اصلا" من نمیدونم چرا هی گیر میدن که جوونا ازدواج نمیکنن و از این مزخرفات. پس چرا هر شب اینجا جلوی خونه ما عروس کشونه؟!
من که جدا" عاشق خانواده های بی بخار و کم رو هستم. خیلی با شخصیتن واقعا". بعد از عروسی عین بچه آدم سرشونو میندازن پایین و میرن خونشون، نه بوقی نه سوتی نه آهنگ گوش فلک کر کنی.
بر عکس، حالم از این خانواده های با حال به هم میخوره!
خدا رحم کرده تهرونیا مثل یزدیا رسم پا انداز ندارن وگرنه من یکی رسما" خل میشدم. شنیدم جدیدا" تو یزد مراسم پا انداز رو که وسط خیابون انجام میشه، و فامیل ها باید هدیه شون رو اعلام کنن تا عروس خانوم قدم از قدم برداره، با بلندگو و گروه ارکستر انجام میدن!!!!!
به هر حال مردم آزاری کار بدیه چه یه شب باشه، اونم شب عروسی چه هر شب!

۱۳۸۸/۰۸/۲۲

50do's and don'ts for a successful Marriage

این عنوان سمیناریه که انجمن ایرانیای چالمرز گذاشته! مثل اینکه بچه ها سرشون خلوت شده و یاد مسائلی غیر از درس افتادن!

دلتنگی برای یه کتاب خوب

رفتم چند تا کتاب که مدتها بود می خواستم بگیرم سفارش دادم. منتظرم زودتر برسه دستم و شروع کنم به خوندنشون. بعد از "سهم من" که یه چیزی بود تو مایه های بامداد خمار ولی تو دوران امروز، "فرانی و زویی" ، " خرده جنایت های زناشویی" و "سهراب کشان" دلم یه کتاب توپ می خواد. بچه ها گفتن این کتابا که سفارش دادی حداقل 2 ماه دیگه میرسه دستت. واسه این مدت باید یه فکری کنم. یادش بخیر اون موقع ها که حال داشتیم میرفتیم یه سر goodreads آدمهای اکتیوی مثل شروین رو می دیدیم کلی ایده می گرفتیم.
 اینجا کسی کتاب توپ سراغ داره پیشنهاد کنه؟

۱۳۸۸/۰۸/۱۷

محیط جدید

توی محل کار جدیدم چیزای زیادی هستن که به خاطر تازه بودن جذابیت دارن. معمولا" روزای اول ورود به یه محیط جدید این چیزا خیلی به چشم میاد ولی کم کم اینقدر عادی میشن که فراموش میشن و یادمون میره که یه روزی چقدر از دیدنشون ذوق کرده بودیم!  گلهای طبیعی روی میزهای غذا، یک نهارخوری برای خانمها و آقایان (چیزی که معمولا همه جا نسبت بهش حساسیت نشون میدن)، لیوان مخصوص هر فرد که اسمش زیر اون حک شده، پزشک مقیم در شرکت و بالاخره پر شترمرغ برای تمیز کردن کفش! موضوع جالب توجه اینه که من تو این مدت کارکنان راضی زیاد دیدم که از شرکت تعریف میکنن ولی برخلاف جاهای دیگه هنوز ندیدم کارمندی غر بزنه و ناراضی باشه! این موضوع معمولا تو سازمانهای ایرانی نادره.