۱۳۸۸/۰۸/۲۵

عزیزم تولدت مبارک

اولین بار بود که شاهد تولد یه نوزاد بودم. خیلی هیجان داشتم. در عرض چند ثانیه یه موجود جدید قرار بود وارد این دنیا بشه! دوربین فیلمبرداری رو داده بودیم تو اتاق زایمان که از لحظه تولد فیلم بگیرن. هیچ وقت اون لحظه ای که از پشت شیشه برای اولین بار دیدمت یادم نمیره. خیلی لحظه قشنگی بود. حالا دیگه زرافه من مامان شده بود وپدرت داشت کلی ذوق میکرد.
تویه چشم به هم زدن دکتر اومد بیرون. البته نه با روپوش سفید و اینا بلکه با پالتو و بوت پاشنه دار! پیش خودم فکر میکردم چه کار جالبی داره. روزی چند تا موجود جدید رو به دنیا میاره بعد میره خونش میگیره میخوابه! جالبه نه؟! این کار هم براش مثل جلسه های کاری  ما کاملا" عادیه و هر روز تکرار میشه.
 حالا که تو بزرگ شدی و به قول قدیمیا یه پارچه آقا شدی، یاد اون روزها منوبه هوس میندازه که دوباره خاله بشم. خیلی لذتبخشه وقتی یه بچه ای که خیلی دوستش داری دنبالت راه بیفته و هی بگه خاله خاله...





این روزها با دیدن آلما که خیلی بامزه س جدا" دوست دارم دوباره خاله بشم! جالب این جاس که خودم مبلغ پرو پا قرص تک فرزندی بودم! ولی خب بالاخره همه چیز در حال تغییره، من که مستثنی نیستم، هستم؟!

هیچ نظری موجود نیست: