۱۳۸۸/۰۵/۰۳

رستم و اسپایدرمن

رفتیم نمایش"هفت خوان رستم" به کارگردانی پری صابری.

خوب بود، مخصوصا" شعر آخرش که" نباید ایران که ویران شود ، کنام پلنگان و شیران شود!" حیف که الان اینجوری شده.
عرفان که ۶ سالشه و غیر قانونی اومده بود (زیر ۸ ساله ها رو راه نمیدن)، در طول نمایش با علاقه زیاد داشت داستانو دنبال میکرد.
بیرون که اومدیم داشت می گفت:" رستن! لباسش شبیه ببر بود!" .گفتم خاله رستم، نه رستن!
بچه های الان تا اسم دوست دختر اسپایدرمنو حفظن اونوقت اسم رستمک هم به گوششون نخورده!
بعدش ازش پرسیدم دیدی چقدر رستم قوی بود، خیلی قویتر از اسپایدرمنه. یه دفعه به حمایت از اسپایدرمن محبوبش گفت:" نخیر ، اگه اسپایدرمن رستمو با تارهاش نخ پیچ کنه که نمیتونه کاری کنه!!!"






۱۳۸۸/۰۴/۲۷

نویسنده هایی که میرن


از رفتن هیچ نویسنده ای تا حالا به اندازه ی "نادر ابراهیمی" ناراحت نشده بودم. ولی تو این ماه 2 تا نویسنده دیگه هم که از کتاباشون خاطره دارم رفتن. اولی "مهدی آذریزدی" بود که همیشه تو بچگیامون کتابای "قصه های خوب برای بچه های خوب" اون توی کتابخونمون بود.با اون عکس دختر و پسر خندون روی جلد کتاباش.
دومی هم "اسماعیل فصیح" بود که دیشب خبر رفتنشو شنیدم.خیلی ناراحت شدم. انتظار نداشتم اینقدر ناراحت بشم. کتاباشو نخوندم ولی ترجمه هاشو دوست داشتم. "وضعیت آخر" و "بازیها: اریک برن" رو ازش خوندم.
بهمن فرمان آرا وقتی «زمستان 62» را خواند، می خواست آن را فیلم کند. یکی از دلایل بازگشت فرمان آرا به ایران، عشق ساختن زمستان 62 بود.او سناریوهایی از سه کتاب «داستان جاوید»، «زمستان 62» و «باده کهن» می نویسد اماهرسه تقریباً بدون هیچ صحبتی و حتا اصلاحیه ای [از طرف ارشاد اسلامی] رد می شوند. هیچکدام از اینها اجازه فیلم شدن ندارند. خلاصه کار را که به وزارت ارشاد دادند جواب منفی بود. حتا به باده کهن که عرفان اسلامی است هم اجازه ندادند.
خود اسماعیل فصیح راجع به سانسور آثارش میگفت: مثلا درباره «زمستان 62» مي‌گفتند مطابق اصول شهادت در انقلاب اسلامي نيست. چون در آنجا شخصي به خاطر عشق به دختري به جبهه مي‌رود و شهيد مي‌شود و اينها مي‌گفتند آدم فقط به خاطر امام حسين (ع) و كربلا بايد شهيد شود و به خاطر اين چيزها.
فصيح به‌ گفته‌ خودش: بچه چهاردهمي يا شانزدهمي يك كاسب چهارراه گلوبندك و متولد سال 1313 محله بازار تهران بود. سالهای دبستانش همزمان جنگ جهاني دوم و دبیرستانش همزمان نخست وزیری دكتر مصدق بود. دورانی كه در ازاي دريافت مبلغ 50 يا 100 تومان، برگه معافي مي‌دادند و او هم بدين ترتيب، معافي‌اش را گرفت و با بقيه پولي كه از پدرش به او رسيده بود، براي ادامه تحصيل به آمريكا رفت. سال 1961 در شهر مزولا به دانشگاه مانتانا مي‌رود و مدرك ادبيات انگليسي مي‌گيرد و همانجاست كه ارنست همينگوي نويسنده معروف آمريكايي را مي‌بيند.
اسماعيل فصيح سپس به دانشگاه ميشيگان مي‌رود؛ اما به دلايلي مقطع‌ كارشناسي ارشد را نيمه كاره‌ رها مي كند و به تهران مي‌آيد و بعد از 5 - 6 ماه وارد صنعت نفت مي‌شود. در سال 1342 به مؤسسه انتشاراتي فرانكلين مي‌رود و همراه با نجف دريابندري، با استخدام در شركت ملي نفت با صادق چوبك آشنا مي‌شود.
می خوام رمان " ثریا در اغما" شو بخونم.
پ.ن: رفتم "ثریا در اغما" و "زمستان 62" رو بخرم، هردو ممنوع الچاپ بودن!


حس عجیب

یه وقتا به خاطرحس ششمم ترس برم میداره.

خیلی اتفاق افتاده که قبل از اینکه یه اتفاقی بیفته یه جورایی با خبر میشم ازش. آخریش همین چند شب پیش بود، که داشتم آهنگهای محسن نامجو رو گوش میکردم و فکر میکردم چطور اینا تا حالا بهش گیر ندادن که اینا رو خونده!
دقیقا" 2 ساعت بعد بی بی سی گفت که از محسن نامجو شکایت کردن!!!! راستش ترسیدم. آخه دفعه ی اولم نیست.


۱۳۸۸/۰۴/۲۲

عوام نباشید

از بس به نام‏ اسلام قساوت ديده و به نام تشيّع خرافات شنيده ایم که چشم و گوشمان پر شده.
واقعا" آدمو از هر چی دینه زده می کنن. الان که دیگه خیلی از کاراشون رو شده و به اسم دین همه گنداشونو توجیه می کنن، دارم فکر می کنم تو این سالها چه چیزایی رو به اسم دین تو مخ ما فرو کردند و خودمون بی خبر بودیم!
الان تازه می فهمم آقای فاطمی نیا که به مناسبت های مختلف میومد مدرسه برامون حرف میزد چییییییی می گففففففت! باید حرفشو با طلا نوشت. یادمه 2 ساعت می نشست اونجا و می گفت عوااااااام نباشییییید.
هر چی به سرمون میاد از همین عوام بودن جامعمونه. و اینجوری میشه که یه عوامفریب از راه میرسه و زمام سرنوشت جامعه رو تو دستش می گیره و هممونو به خاک سیاه می نشونه!
ای خدااااااا ، یعنی میشه ما از شر اینا راحت بشیم؟!