۱۳۸۹/۰۴/۱۶

به هم رسیدن

امروز کلی از نامزد شدن یکی از دوستام ذوق کردم. از رسیدن دو تا آدم که همدیگر رو دوست دارند به همدیگه خیلی لذت می برم. احساس می کنم کلی انرژی مثبت تولید میشه که تو اطرافیان هم اثر میگذاره. البته بگذریم که بعدش کلی حالم گرفته شد از اینکه فهمیدم یه کم دیرتر از اونی که فکر میکردم قراره به هم برسند.

دل من
كه به اندازه یك عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی كه تو در باغچه خانه مان كاشته ای
و به آواز قناری ها
كه به اندازه یك پنجره می خوانند
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می كارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل كوكب می چسبانم
كوچه ای هست كه در آنجا
پسرانی كه به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریك و پاهای لاغر
به تبسم معصوم دختركی می اندیشند كه یك شب او را باد با خود برد

۱ نظر:

زرافه خوش لباس گفت...

چقدر من این شعر را دوست دارم