۱۳۸۹/۰۴/۲۳

به کسی که هیچ وقت نشناختمش!

احساس می کنم تا حالا خودمو خوب نشناختم.انگار تازه دارم ابعادی از وجودمو کشف میکنم که تا الان برام ناشناخته بوده.یاد یکی از بچه های دبیرستان می افتم که وقتی می خواست از کلاس ما که رشته ریاضی بودیم خداحافظی کنه و بره یه مدرسه دیگه که انسانی بخونه برای همه بچه های کلاس یه چیزایی تو یه کارت می نوشت. برای من نوشته بود: به کسی که هیچ وقت نشناختمش!
نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و برده دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفه چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکه هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعه پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....
                               "مولانا"

۲ نظر:

نیلی گفت...

اسرا جونم
شنبه عالیه.عزیز منی:*

زرافه خوش لباس گفت...

تو خود اسرار نهانی....