۱۳۸۹/۰۴/۲۵

دغدغه های یک لاک پشت

عروسی یکی از دخترهای فامیل است که تقریبا هم سنیم. باغ با صفا و محیط گرم و دوست داشتنی است. یکی از فامیل که تازگی دختر و نوه هایش رفته اند خارج از کشور، دارد با دوربینش برای دخترش  فیلم میگیرد و توضیحاتی روی فیلم میدهد که این فلانی است و...
وقتی یادم می افتد عروس را هم می برند خارج یکهو دلم می گیرد. با خودم فکر می کنم آنجا چکار میکند؟ حتما" زود بچه دار می شود...
یکی دیگر از فامیل دارد از دلتنگی های خواهرش می گوید که پارسال از ایران رفته.
یاد حرفهای مادر و خواهرم می افتم که هر وقت در فامیل خبری می شود می گویند چه خوب شد اینجایی وگرنه الان جایت خیلی خالی بود!
هنوز با خودم کنار نیامده ام سر این موضوع. خسته شدم اینقدر بهش فکر کردم. دوست داشتم چشمانم را می بستم و وقتی باز می کردم میدیدم چند سال گذشته و تکلیفم معلوم است که یا اینجایم یا نیستم.

هیچ نظری موجود نیست: