۱۳۸۹/۰۸/۲۴

روزی که فوق لیسانس شدم

بالاخره از پایان نامه ام دفاع کردم. جلسه دفاعیه به خوبی و خوشی گذشت .حتی استاد مشاورم که جوانی سختگیره در جواب یکی از سئوالهای داور ازمن دفاع کرد. خیلی از این حرکتش خوشم اومد. آخه از اون بعید بود این کارها. استاد داور هم که به قول استاد راهنمایم کلی جنتلمن بود برای خودش و گیر خاصی نداد. مامانم خیلی ذوق میکرد از اینکه درسم تمام شده و به قول خواهرم با دقت تمام هم مطالب پرزنت رو گوش می داد. موقع اعلام نمره که شد، داور گفت صبر کنین پدر و مادرتون هم بیان تو، کل زحمتهای این دو سال رو به خاطر همچین لحظه ای کشیدن. واقعا" راست میگفت.
همسرم هم که ظاهراً از من بیشتر استرس داشت، چون کلاً یادش رفته بود دوربین را روشن کنه. بیچاره پدرش تو این چند ماه در اومد.حالا میتونه یه نفس راحت بکشه.
جالب بود که دفاعیه ام دقیقاً همزمان شده بود با روز تولد عرفان،خواهرزاده ام. 7 سال پیش دقیقاً در این روز به دنیا اومد. من تمام مدت زایمان در بیمارستان بودم. وقتی از پشت شیشه اتاق نوزادان برای اولین بار دیدمش فکر نمی کردم اینقدر تو دلم جا باز کنه.


۴ نظر:

نویسندگان گفت...

یه مدتیه که دلخوشی عصرهای جمعه ما شده دور هم جمع شدن و خوندن نوشته هامون واسه هم. دلخوشی هر روزمون هم شده چک کردن این وبلاگ و خوندن نظراتتون واسه بهتر شدن نوشته هامون

علی شیرازی گفت...

تبریک میگم موفق باشید

زرافه گفت...

روز خوبي بود. باز هم تبريك...

لاکی گفت...

merci :D