۱۳۸۸/۱۰/۰۱

این شب بالا بلند

پاییز این سال بی بهار هم تمام شد.
این سال لعنتی شب یلدایش هم ضد حال بود. نه مهمانی داشتیم نه هندوانه و انار. فقط محض خالی نبودن عریضه چند تا پسته شکستیم به جای آجیل! اینقدر خسته بودیم که حتی حافظ را هم فراموش کردیم!
یادش بخیر شب یلدای 3 سال پیش که برای اولین بار اومدی تو جمع خانوادگی ما، چقدر سرخ و سفید شدی!
ما که دیشب راحت خوابیدیم ولی مطمئنم کلاغهای شهر این شبها خواب ندارند.

چند این شب و خاموشی؟ وقت است كه برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید، افروختنم باید
ای عشق بزن در من، كز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم، در خون دلم دارم
تا خود به كجا آخر، با خاك در آمیزم
چون كوه نشستم من، با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد، آنگاه كه برخیزم
برخیزم و بگشایم ، بند از دل پرآتش
وین سیل گدازان را ، از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد ، از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد، در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا ، بگشایم و بگریزم
                                            "ه.ا.سایه"

۳ نظر:

زرافه خوش لباس گفت...

يلداي سه سال پيش. چقدر بياد مادني بود...فكر مي كني باز هم تكرار بشه؟

لاکی گفت...

aaare. tekraresh mikonim .indafe vaseye dadashi :P

زرافه گفت...

ميگم بچه ها وقتي خيلي ساكت مي شن يعني دارن يه خرابكاري مي كنن. توچي؟
خيلي وقته ساكتي؟