۱۳۸۹/۰۵/۲۵

نخبه کشی

چند روزی است که یک کارآموز آمده به اتاقمان. من را یاد دوران دانشجویی خودم می اندازد. آنموقع ها که نمیتوانستیم از صبح تا عصر پشت میز بنشینیم و حوصله مان سر میرفت. یاد کارآموزی خودم می افتم ، آخ که چقدر سر کارمان می گذاشتند.
این یکی البته یک فرقهایی با ما دارد. نخبه مملکت است، نفر دوم (مدال نقره) المپیاد فیزیک کشوری. می گوید :" محیط کار چقدر خسته کننده است" کلاً به نظرش پدیده عجیبی است کارکردن ما! آنروزها من هم همینطوری فکر می کردم.
وقتی او را می بینم که 7 سال از من کوچکتر است احساس پیری میکنم. یک زمانی ما در محیط کار از همه کوچکتر بودیم اما حالا... به من میگوید "نه بابا پیر کجا بود خوب موندین!". او هم تردید دارد بین رفتن و ماندن. به او میگویم نخبه ها که هیچکدام نمی مانند همه میروند، خیلی متواضع است لبخندی میزند و میگوید نه بابا نخبه کجا بود؟! ولی میدانم او هم با این وضع نخواهد ماند تا شاهد نخبه کشی های این مملکت باشد.

هیچ نظری موجود نیست: