۱۳۸۹/۰۶/۱۶

مدرسه

امسال هم دبیرستانمان طبق رسم هر سال افطاری داد و همه مان را دور هم جمع کرد.برخلاف سالهای اول فارغ التحصیلی که یکی یکی خبر ازدواج بچه ها میرسید و بچه ها با عکسهای عروسیشان می آمدند، الان که 9 سال از فارغ التحصیلیمان می گذرد یکی یکی خبر بچه دار شدن همکلاسی ها می رسد و مادر ها با بچه شان می آیند افطاری مدرسه. هنوز باورم نمیشود دختر بچه هایی که گروه سرود راه انداخته بودند حالا مادر شده اند.ولی وقتی به بچه ها نگاه می کنی هنوز همان بچه های 17 ساله بازیگوش را می بینی که از پنجره کلاس بیرون می پریدند، توی حیاط مدرسه حس هیجان بسکتبال بازی کردن زنگ تفریح ها هنوز برایت تازه است و جای آنها که نیستند خیلی خالی است و اینها که مانده اند هم خیلی هایشان زمزمه رفتن ز این سرزمین را می کنند. معلم های ما دیگر خیلی هایشان باز نشسته شده اند و آنها که هنوز در مدرسه هستند گرد پیری کم کم دارد بر چهره شان می نشیند. وقتی بعد از 9 سال ما را می بینند کلی ذوق می کنند ، عشقشان همین مدرسه و بچه هایش است.

هیچ نظری موجود نیست: