۱۳۸۸/۰۸/۰۹

بار دیگر شهری که دوست نمی داشتم

باز باید می رفتیم یزد، شهری که هر کاری میکنم نمیتونم دوستش داشته باشم. ولی این بار دیگه قضیه شوخی بردار نبود. البته بعدا که علت اصلی رفتنمون کنسل شد دماغم سوخت، به هر دری هم زدم که نرم ولی نشد دیگه. وقتی تو فرودگاه طرف گفت دیگه به پرواز نمیرسین با خودم گفتم بیا! اصلا" از اولشم قسمت نبود این سفر رو بریم! ولی نه! مثل اینکه باید هر جوری بود می رفتیم.
البته  یه روز خدائیش این حرفارو نداشت، هنوز نرسیده باید برمیگشتیم.
تو این یه روز هم کلی اتفاق افتاد، اصولا سفر هر چی کوتاهتر باشه پربارتر هم میشه! به قول یزدیها هم دردسر شدم! هم کلی در رفتیم!هم جریمه شدیم! هم رفتیم عروسی هم رفتیم روضه! هم نوزاد دیدیم هم نوعروس! هم انار خوردیم هم خجالت! آخر سر هم که هم کلاسیها کاملا اتفاقی با یه پرواز اومدن تهران و خلاصه کلی دلشون شاد شد.
اینم از این سفر که بالاخره ختم به خیر شد.

۲ نظر:

زرافه خوش لباس گفت...

اميدوارم دفعه بعد درباره يزد بنويسي:
بار ديگر شهري كه دوست دارم
مثل من...

زرافه گفت...

مي گم خاله هم خاله هاي قديم. اون خونه قديمي كه بودي به ما فقير فقرا سر ميزدي...