۱۳۸۸/۰۸/۰۵

رفتن یا ماندن


دیشب داشتم فکر می کردم اونقدرها هم برام بد نشد که برگشتم ایران. برخلاف اون چیزی که همه سعی میکنند اثبات کنن!
الان زندگیم خیلی از فاکتورهای یه زندگی خوبو داره ، ولی نمیدونم چه دردیه که اصرار دارم یه جوری به خودم ثابت کنم اینجا خیلی هم خوب نیس!
 تو نمایشگاه یه پیرمرد 65 ساله باهام دوست شد.اولش اینطوری شروع شد که اومد دم غرفه مون. شکل اروپاییها بود و کراوات زده بود، گفتم Hi دیدم طرف ایرانیه!
خلاصه سر صحبت رو اینجوری باز کرد که این اسم شرکتتون منو یاد راهسازی و اینا میندازه ومعنیش چیه؟ واسش توضیح دادم. 40 سال بود آلمان زندگی میکرد. کلی باهام درددل کرد منم که دیدم داره طول میکشه دعوتش کردم بیاد تو غرفه بشینیم حرف بزنیم.
اون du Pin زبون بسته هم که چیزی از حرفای ما نمیفهمید!
می گفت این اواخر به خاطر دوری از ایران مریض شده و...آخرش هم که زنش راضی نشده بیاد ایران از هم جدا شدن.
به من توصیه کرد که همین جا پیشرفت کن و به یه جایی برس. خیلی واسش عجیب بود که چرا الان جوونها اینقدر دوست دارن از ایران برن. حرفاش خیلی شبیه دکترحقیقی بود. حالا که با این شرایط کاری جدید یه مدت موندنی میشم. خدا رو چه دیدی شاید همیشه بمونم.

۳ نظر:

Nili Rainbow گفت...

man fekr mikonam hamamun divaneh shodim ye jurayi...

ساقی گفت...

شرایط جدید رو بهتون تبریک میگم

لاکی گفت...

نیلی تو دیگه چرا؟! حالا ما بگیم از این فکرا داریم خل میشیم یه چیزی ولی تو برو سوت بزن خوش باش جانم