۱۳۸۹/۱۱/۱۲

این روزها...

 این روزها برایم خیلی دیر میگذرد. نمیدانم منتظر چه اتفاقی هستم که این روزها را تمام کند. این مدت خالی از هر انگیزه ای صبح را به شب رساندم و شب را به صبح. انگار در دنیای دیگری سیر میکنم. حس نمی کنم اینجا هستم.

۲ نظر:

داستان تکراری گفت...

سلام. ممنون که سر زدید. امیدوارم مشکل حل شود. به خواهرتان سلام برسانید. مسافرت هستند؟

لاکی گفت...

ممنون. نه خواهرم اینجاست فقط سرش کمی شلوغ شده.